گولسپیرا که احتمالاً اضطراب بچه ها را درک کرده و ترس آنها را با آنها در میان گذاشته بود، با زحمت از جا برخفال جدید و آنلاین قهوه , احساس , تک نیت , چای , چوب , امروز , انبیا 260 , پیشگویی , روزانه , ساعت , فردا , سرنوشت , ازدواج , ابجد , زندگی , صوتی , شمع , عشق , کارت , ورق دعا و جادو و طلسم است.
با حمایت آنته و مگلنا، او به بیرون رفت. تله پوست گوسفند تا حد امکان صاف روی سورتمه پخش شد و گولسپیرا به خوبی معنی را درک کرد. او از آنجا بالا رفت و با آهی ناله در سورتمه جعبه مانند فرو رفت. گالسپیرا فکر کرد: “من در این مزرعه چه بدی کرده ام که باید مورد چنین شیطانی قرار بگیرم.”
بچه ها به سرعت و بی صدا دور بز کار می کردند.
آنته زمزمه کرد: “ما برای نجات اینجا 261 می رویم.”
“آنها در حیاط عروسی وقت داشته اند. او به اندازه کافی هشدار می دهد که اگر از آنجا رد شویم و بعد با Gullspira و بیشتر با ما تمام می شود.”
مگلنا پاسخ داد: “آنها به طرز خطرناکی خوب هستند که نمی توانید مسیرهای سورتمه را ببینید.”
بچه ها شروع به حرکت کردند. آنته کشید، ماگلرا هل داد و مونکه به کنار او رفت و مطمئن شد که چیزی از بز کم نشده فال جدید و آنلاین قهوه , احساس , تک نیت , چای , چوب , امروز , انبیا , پیشگویی , روزانه 262 , ساعت , فردا , سرنوشت , ازدواج , ابجد , زندگی , صوتی , شمع , عشق , کارت , ورق دعا و جادو و طلسم است.
آنته گفت: “آنها مرا به طرز خطرناکی 264 سوق دادند که مزرعه را ترک کنم و یک کلمه تشکر از پیرهای اینجا نگویم.”
مگلنا فریاد زد: “اما عزیزم، ما باید عجله می کردیم.”
مونکه با صدای بلند گفت: «بله، آنها ما را میبرند 263 و اگر بخواهند قوطی چلیک را داخل ما بریزند، نمیتوانم آنها را به تنهایی از میانمان بیرون بیاورم».
آنته با صدایی لرزان گفت: «برای یک لحظه نه چندان کوچک اینجا بایست.
در یک لحظه او رفته بود.
- ۱۹ بازديد
- ۰ ۰
- ۰ نظر