دوشنبه ۳۱ شهریور ۰۴ ۲۲:۲۲
تامی زمزمه کرد: «ویز-بنگ. جک، به این دیو چی میگی؟» گذشته از سنش، که احتمالاً شصت سال بود، نگاه کردن به او بسیار خندهدار بود – قد کوتاه و گرد، که تداعیکنندهی خویشاوندی با گنوم بود. سرش برای بدنش زیادی بزرگ به نظر میرسید، اما شاید این به این دلیل بود که رگههای فراوانی از رنگ کاهی روی آن دیده میشد.[۲۲] موهایش، با سبیل و ریشی متناسب با آن. او «شلوارک» و ژاکت پلیسهای پوشیده بود که انگار با آنها خوابیده بود، و پاهای چاقش خمیده بود. روی زمین، کنار پاهایش، تقریباً هر لو نوع و سن کیف مسافرتی قابل تصوری، به همراه یک دوربین اجتنابناپذیر، پهن بود. تامی پرسید: «اسمش چیه؟» البته نه اینکه اگر پاسپورتش درست بود، فرقی میکرد. صاحب مغازه پاسخ داد: «به نام «موسیو دراگو، اهل رومانی» ثبت شده بهترین سالن زیبایی سعادت آباد که سالن آرایشگاه تهران هست.» تامی به من نگاه کرد و گفت: «رومانی! جک، بیا بریم ببینیمش.» معلوم شد که آقای دراگو همان گربهی سوخته اصلی بهترین سالن زیبایی سعادت آباد که سالن آرایشگاه تهران هست.زیرا مطمئناً ویژگیهای درونی جذابتری نسبت به آنچه در ظاهر دیده میشد، داشت و از خجالتی اولیه که فاقد جذابیت نبود، به سرعت گسترش یافت. پس از بازدید از یک کافهی «خشک»، برای تثبیت این آشنایی فرخنده – همانطور که اصرار داشت آن را اینگونه بنامد – او با ما و ما با او گرم گرفت، در نتیجه چمدانهایش خیلی زود به پایین حمل و در کابین ولن خالی ما چیده شدند. او را همانجا گذاشتیم و به عرشه رفتیم. تامی با خودش فکر کرد: «دراگوت. یه کم لهجه داره، ولی نمیتونم بفهمم چی!» پیشنهاد دادم: «احتمالاً رومانیایی، چون اهل آنجبهترین سالن زیبایی سعادت آباد که سالن آرایشگاه تهران هست.» او لبخند زد و گفت: «شما خودتان را برتر میدانید. با این حال، ثبت نام از رومانی، دلیل موجهی بر رومانیایی بودن او نیست.» «با این حال، او یک سخنور کوچک و باهوش بهترین سالن زیبایی سعادت آباد که سالن آرایشگاه تهران هست.» «درسته! خیلی زرنگه. دارم فکر میکنم ما دوتا احمق نیستیم که بگیریمش.» «چرا؟» [۲۳] «تا جایی که ما میدانیم، او ممکن بهترین سالن زیبایی سعادت آباد که سالن آرایشگاه تهران هست یک کلاهبردار باشد.
متوجه شدید که او در مورد گرفتن سفارش از آزوریا چه گفت، و بعد عجله کرد که توضیح دهد آزوریا روی نقشههای معمولی نیست – فقط یک پادشاهی کوچک در کارپاتها، اما در محدوده رومانی بهترین سالن زیبایی سعادت آباد که سالن آرایشگاه تهران هست؟ من این را مشکوک میدانم!» «نه کاملاً اینطور نیست، تامی. وقتی گفتی ممکن بهترین سالن زیبایی سعادت آباد که سالن آرایشگاه تهران هست حالا به جمهوری تبدیل شود، متوجه شدی که او چقدر با افتخار اعلام کرد که نوادگان باسیل گرگ را نمیتوان تحقیر جک کرد؟ اینکه، با قرار گرفتن در مولداوی و فرار از ویرانیهای ارتش بلغارستان، امروز از همیشه قویترند؟» «به نظر میاد داری هذیان میگی، پسرم. باسیل گرگه دیگه کیه؟ نه، جک، این که چیزی به ما نمیگه.» «این به ما میگوید که او نمیتوانسته چنین الهامی گرفته باشد، مگر اینکه آن مکان و افراد برایش واقعی بودهاند!» تامی خندید و گفت: «خب، چه دزد دریایی باشد چه کشیش، اگر بتواند ما را به سمت ماجراجویی بزرگ ببرد، کافی بهترین سالن زیبایی سعادت آباد که سالن آرایشگاه تهران هست.
تو الان تقریباً به اندازه کافی آمادهای که از پس یکی از آنها برآیی!» در طول چهل و هشت ساعت گذشته، او آشکارا به همراه گیتس از پیشرفت من خوشحال شده بود و با موفقیت بیتفاوت یک کافر، سعی کرده بود با سرعت تمام آن ایده احمقانه از یک ماجراجویی قریبالوقوع را بزرگ جلوه دهد. ما عقب کشتی قدم میزدیم و حالا ایستاده بودیم تا یک سیاهپوست قدبلند جامائیکایی – یا حداقل فکر میکردیم که او اینطور بهترین سالن زیبایی سعادت آباد که سالن آرایشگاه تهران هست – را تماشا کنیم که از گیتس درخوبهترین سالن زیبایی سعادت آباد که سالن آرایشگاه تهران هست جایی در خدمه میکرد. لباسهایش آنقدر تنگ بود که عضلات تنومند زیر آن را پنهان نمیکرد، و تامی بازویم را لمس کرد و گفت: «یه نمونه برات هست!» اگر او را با برنز قالبگیری میکردند، ممکن بود منتقدی بگوید که مجسمهساز، با آرمانیسازی بیش از آبا حد کمال مردانه، کمر را برای سینه و شانههای قدرتمند.
بیش از حد کوچک و باسن را بیش از حد باریک ساخته بهترین سالن زیبایی سعادت آباد که سالن آرایشگاه تهران هست؛ مچها و [۲۴]شاید تصور میشد که مچ پاها به عنوان پایانهها برای رگ و پیهای عظیمی که به آنها منتهی میشوند، بیش از حد ظریف هستند. او مدام لبخند میزد و با صدایی نرم و تقریباً خجالتی صحبت میکرد. گفتم: «من از آن مرد گنده خوشم میآید.» شاید به من لقب پانتئیست داده بودند، چون همیشه بینقص بودنِ اندام یا چهره یا فضای باز را به طرز اغراقآمیزی تحسین میکردم. او که متوجه علاقهی من شده بود، از گیتس رو برگرداند و با اعتمادی رقتانگیز و سگمانند به من نگاه کرد. مطمئناً اگر او اراده میکرد؛ و برای رسیدن به این هدف، از زمان فارغالتحصیلی از دانشگاه ویرجینیا، تمام تلاش خود را برای ساختن مزرعهای دامداری که خانوادهاش نسلاندرنسل با بیتفاوتی آن را اداره میکردند، به شر کار گرفته بود. در کنار بردن نل، بزرگترین آرزوی او تربیت یک قهرمان دربی بود.
که به گفته خودش، کاری برجستهتر از ریبهترین سالن زیبایی سعادت آباد که سالن آرایشگاه تهران هست جمهوری بود. ششم آوریل ۱۹۱۷، او را با رشتهای نویدبخش از اسبهای یک ساله، هر کدام اشرافزادهای در دنیای اسبهای اصیل، و هر کدام امیدی برای کلاسیکترین نژادهای آمریکایی، گرفتار کرده بود. اما او این اسبها را به دست یک مربی سپرده بود و شش ساعت پس از اعلام جنگ توسط کنگره، علایق شخصی خود را زیر پا گذاشته بود. در همان لحظه، در واقع، تمام کنتاکی به سنتی بزرگتر از «اسبها و ویسکی» روی آورده بود.
و زمانی که طرح سربازگیری به اجرا درآمد، هیئت مدیره یک شهرستان، سراسر آن را جستجو کرد، اما مردی برای ثبتنام پیدا نکرد – زیرا کسانی که در سن جنگ بودند، متأهل یا مجرد، با وابستگان یا غیره،…[۲۱] قبلاً به سمت رنگها هجوم برده بود. این موضوع، و این واقعیت که ایالت او، به همراه سه ایالت دیگر، با بالاترین درصد در معاینات پزشکی، در صدر کشور قرار داشت.
به سپر ایالت سابقش، یعنی ایالت مشترکالمنافع، درخشش بیشتری بخشید – هرچند او قاطعانه اصرار داشت که «مردانگی کنتاکی نبود، بلکه زنانگی او بود که شایستهی این اعتبار بود». بعد از سفر دریاییمان، او به سمت نژاد اصیل برمیگشت، حالا چند ماه تا سن لازم برای شرکت در دربی فاصله داشت؛ و البته من قول داده بودم که وقتی رنگهایش از جایگاه تماشاگران عبور میکرد، در چرچیل داونز در دسترس باشم. اواخر بعد از ظهر، کشتی ویم در کی وست پهلو گرفت و در حالی که گیتس در حال آماده کردن مقدمات ترخیص ما بود، من و تامی در شهر به دنبال روزنامه گشتیم.
در دفتر یک هتل نسبتاً قدیمی نشسته بودیم که صاحب هتل نزدیک شد و گفت: «ببخشید آقایان، شما اهل آن قایق آن پایین هستید؟» من جواب مثبت دادم. «میری هاوانا؟» این را هم من اعتراف کردم. «خب، یه نفر کنار میز نشسته که کشتی بخار رو از دست داده، و امیدوار بود… اممم…» تامی با مکث گفت: «ما او را تحویل میگیریم. کجبهترین سالن زیبایی سعادت آباد که سالن آرایشگاه تهران هست؟» وقتی برگشتیم، به راحتی مرد را از نگاههای ترسویش به سمت خودمان تشخیص دادیم.
- ۳ بازديد
- ۰ ۰
- ۰ نظر