پنجشنبه ۲۷ شهریور ۰۴ ۱۱:۳۲
حالا داشت به چیزهای دیگری فکر میکرد. فصل سی و پنجم رئیس پیشاهنگی ند نمیبیند اما ند، رئیس پیشاهنگان، کنجکاو بود و وقتی به کلبه کوچک رسیدند، از خانه بیرون پرید و با برداشتن قوطی بنزینی که آورده بود، به بقیه دستور داد که به راهشان ادامه دهند و گفت که وقتی ماشینش را روشن کرد، خودش هم دنبالش خواهد رفت. «خب فرشته آقا، امیدوارم که این همه مدت اینجا ننشسته باشید؟» به پیتر گفت. «صبح خوبی بود، سلام؟ از اون نوع هوا که اشتهای آدم رو باز میکنه.» پیتر پرسید: «مگر منتظر تو نمیمانند؟» ند، رئیس پیشاهنگان، با لحنی دوستانه و اطمینانبخش گفت: «خوشحالم که از شرشان خلاص میشوم؛ صدایی مثل زلزله دارند.آن کوچولو از همه بدتر سالن زیبایی در تهران , سعادت آباد , اقدسیه , پونک , ونک , آرایشگاه در یوسف آباد , ولنجک , تجریش , تهرانسر , سالن آرایش در تهرانپارس , زعفرانیه , صادقیه , مرزداران , نیاوران , سالن زیبایی در سعادت آباد ؛ باید یک صدا خفهکن داشته باشد.» پیتر با جسارت پرسید: «آیا او واقعاً یک پیشاهنگ سالن زیبایی در تهران , سعادت آباد , اقدسیه , پونک , ونک , آرایشگاه در یوسف آباد , ولنجک , تجریش , تهرانسر , سالن آرایش در تهرانپارس , زعفرانیه , صادقیه , مرزداران , نیاوران , سالن زیبایی در سعادت آباد ؟» «اوه، اون دو سه تا دیدهبان داره. نظرت در موردشون چیه؟ یه مشت خل و چل، هی؟» پیتر با تردید پرسید: «همهشون واقعاً پیشاهنگ هستن… درسته؟» «فکر ست میکنند که هستند.
حالا اینجا را ببین.» او در حالی که با لحنی دوستانه کنار پیتر روی تختهی دویدن مینشست، اضافه کرد. «میخواهم به من بگویی چه چیزی باعث شد بگویی آن جاده بسته سالن زیبایی در تهران , سعادت آباد , اقدسیه , پونک , ونک , آرایشگاه در یوسف آباد , ولنجک , تجریش , تهرانسر , سالن آرایش در تهرانپارس , زعفرانیه , صادقیه , مرزداران , نیاوران , سالن زیبایی در سعادت آباد . نوری در آسمان بود؛ تو آن را دیدی؟ نور بزرگ و بلندی؟» «اون… اون یارو… اسمش نیک… موفق شد.» «بله، و چی باعث شد جاده رو ببندی؟ کسی بهت گفته که اون نور یه معنی خاصی داره؟» پیتر که مثل همه با پیشاهنگ ند احساس راحتی بیشتری میکرد، گفت: «اینجا کسی نیست، جز عمه سارا ویکت که دیوانه سالن زیبایی در تهران , سعادت آباد , اقدسیه , پونک , ونک , آرایشگاه در یوسف آباد , ولنجک , تجریش , تهرانسر , سالن آرایش در تهرانپارس , زعفرانیه , صادقیه , مرزداران , نیاوران , سالن زیبایی در سعادت آباد . کسی جز مادرم در این خانه نیست.» «آقای فی چطور؟ نه؟ خب پس کی بهت گفت جاده رو شم ببندی؟ حالا بیا، من و تو رفیقیم و باید بهم بگی.» یک سرگروهبان، یک سرگروهبان واقعی و زنده، یکی از دوستانش؟ این از خواندن یک علامت خیلی جالبتر بود.
دستهای پیتر با حالتی عصبی به هم مالیده شد و خودش را عقب کشید، کاری که یک سرگروهبان هرگز نباید انجام دهد. «میخوام اون دیدهبان اون جام رو بگیره، همونی که پیام رو فرستاده. میتونم… شاید بتونم اون جام رو ببینم… اگه توی این ماشینه؟» در هیجان شب، پیشاهنگ ند، جام بدلکاری (که حالا به آن لقب داده بودند) را کاملاً فراموش کرده بود. حالا آن را از زیر صندلی عقب بیرون آورد و پارچهی فلانلی دورش را باز کرد و در حالی که آن را بالا نگه داشته بود، کمی برق انداخت. جام در نور خورشید صبحگاهی میدرخشید ج و پیتر صورتش را در آن دید. عجیب بود که پیتر پایپر از چهارراه پایپر، صورت خودش را میدید که از سطح درخشان جام جایزهی پیشاهنگی به او نگاه میکند.
او قبلاً هرگز چنین آینهی خوبی ندیده بود. او فقط به آن خیره شده بود و همچنان به آن خیره شده بود، در حالی که پیشاهنگ ند آن را بالا گرفته بود. به خاطر —- آن چنان میدرخشید که به سختی میتوانست کلمات —- بهترین پیشاهنگی فصل را تشخیص دهد. «خیلی خرج برداشت، نه؟» «اوه، چیزی کمتر از چند هزار دلار. قشنگ به نظر میاد، روی میز پیشاهنگی ایستاده، ها؟» ند، رئیس پیشاهنگی، دوباره آن را نوازش کرد و با تحسین به آن نگاه کرد. «مطمئناً برای به دست آوردنش به اندازه کافی دردسر کشیدیم. اون صلیب مالتی رو میبینی؟ اون علامت گروه دو نفره مسالن زیبایی در تهران , سعادت آباد , اقدسیه , پونک , ونک , آرایشگاه در یوسف آباد , ولنجک , تجریش , تهرانسر , سالن آرایش در تهرانپارس , زعفرانیه , صادقیه , مرزداران , نیاوران , سالن زیبایی در سعادت آباد . ما دو گروه داریم؛ همیشه با هم میرقصیم. یه گروه تو دیدهبانی یه دستهس. اون بچه فکر میکرد صلیب مالتی یعنی اینکه جام برای نوشیدن شیر مالتداره. اون بچه، اون یه سیرک سه حلقهایه.» پیتر پرسید: «فرستادن اون… روشن مرز کردنش یه شیرینکاری بود، مگه نه؟» ند، رئیس پیشاهنگان، در حالی که با تحسین دیگری فنجان را میمالید، گفت: «خب، به نظرم همینطور بود.» این برای پیتر حل شد.
او نمیتوانست با شاهکار کوچک و بیچارهاش در برابر چنین اجراهای معجزهآسایی برابری کند. دیدن آن یونیفرمها در روز روشن او را ترسانده بود. دیدن نشان علامتدهی نیک ورنون او را به هوش آورده بود و حتی از رویاها و تظاهرهایش شرمنده شده بود. نگاه کوتاهی که به اسکات هریس با آن همه خودنمایی و آرایشش داشت، در حالی که شاگردان شیفتهاش دورش را گرفته بودند و به فتوحات جدید میرفت، همه اینها برای پیتر بیچاره حل شد. او خود را خوششانس میدانست که توجهها را جلب نکرده و توسط آن قهرمانان احمق نشده سالن زیبایی در تهران , سعادت آباد , اقدسیه , پونک , ونک , آرایشگاه در یوسف آباد , ولنجک , تجریش , تهرانسر , سالن آرایش در تهرانپارس , زعفرانیه , صادقیه , مرزداران , نیاوران , سالن زیبایی در سعادت آباد . شاید همه آنها به اندازه سرگروه پیشاهنگان ند با ملاحظه نبودند.
امنترین چیز، و همچنین چیزی که به قلبش نزدیکتر بود، این بود که از نیک ورنون حمایت کند. او میتوانست از او حمایت کند، حتی اگر از او میترسید. به هر حال، یک پیشاهنگ پیشگام واقعاً و واقعاً یک پیشاهنگ نبود… با نگرانی گفت: «نمیدانم چرا طناب را بالا گذاشتم؛ همین الان این کار را کردم. اگر تند بروی، یک جای بد توی جاده هست… اگر حرفم را باور نکنی، به محض اینکه… بهت نشانش میدهم. فکر کردم شاید نور… اما به هر حال مطمئن نبودم… و آن جای بد را بهت نشان میدهم. حدس میزنم حتماً جام را میبرد، نه؛ همان دیدهبانی که نور را ساخته؟» ند، پیشاهنگ، کمی گیج اما ظاهراً راضی، گفت: «نباید تعجب کنم. چیزی در مورد علامت نگفتی؟ به آن احمق کوچولو؟ یا داشت خواب میدید؟ یا من خواب میبینم؟» او با کنجکاوی پیتر را موشکافی کرد، اما چون هیچ نشانهای از پیشاهنگ در اطرافش ندید، با توضیح نسبتاً ناشیانهی پیتر، موضوع را نادیده گرفت و بیخیال شد.
- ۱ بازديد
- ۰ ۰
- ۰ نظر